♠♣♦قرن 21 ♦♣♠

     من برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم زیرا درگیر دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند 

نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت توسط Danial|

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!
 
 
نوشته شده در جمعه 27 آبان 1390برچسب:,ساعت توسط Danial|

 

زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می کنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: دوستت دارم ، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.”
روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.
مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!
 
نوشته شده در جمعه 27 آبان 1390برچسب:,ساعت توسط Danial|

 

وقتی‌ تنهاییم ،دنبال دوست میگردیم
پیدایش که کردیم، دنبال عیب‌هایش میگردیم
 وقتی‌ که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش میگردیم
و همچنان تنها میمانیم...
نوشته شده در جمعه 27 آبان 1390برچسب:,ساعت توسط Danial|

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یكی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

 

 

نوشته شده در جمعه 27 آبان 1390برچسب:,ساعت توسط Danial|

از هزاران يک نفر

 

اهل دل اند


ما بقي تنديسي

 

از آب وگل اند

 

نوشته شده در شنبه 28 شهريور 1390برچسب:,ساعت توسط Danial|

براي پخته شدن

 

کافيست از کوره در نرويم

 

...

نوشته شده در جمعه 22 اسفند 1388برچسب:,ساعت توسط Danial|


!!همه يادشون ميمونه باهاشون چيکار کردي!!


!!ولي هيچکس يادشون نميمونه براش چيکار کردي!!

 

 

نوشته شده در دو شنبه 14 بهمن 1388برچسب:,ساعت توسط Danial|

زندگي تاس خوب آوردن نيست،

 

تاس بد را خوب بازي كردنه

 

 

نوشته شده در یک شنبه 8 دی 1387برچسب:,ساعت توسط Danial|

توی مار پله زندگی مهره نباش

...

 

که هر چی

 

گفتن بگی باشه،

 

تاس باش که هر چی گفتی بگن باشه ...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 8 دی 1387برچسب:,ساعت توسط Danial|


پرنده اي که پرواز بلد نيست،به قفس ميگه

 

"تقدير"

 

 

نوشته شده در یک شنبه 8 دی 1387برچسب:,ساعت توسط Danial|

نوشته شده در جمعه 18 مرداد 1387برچسب:,ساعت توسط Danial|

نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1387برچسب:,ساعت توسط Danial|

صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 21 صفحه بعد



قالــــــــب ♠♣♦قرن 21 ♦♣♠